آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

دخترم آرشید بانو

دادن خبر بارداری مامان به دیگران

قبل از بارداری یک روز که به امامزاده صالح رفته بودیم از ته دل برای داشتن یک فرزند سالم دعا کردم و رو کردم به ضریح و گفتم آقا من قول میدم وقتی فهمیدم باردارم قبل از اینکه به کسی بگم  مستقیم اول اینجا بیام  ،خدا را شکر همینطور هم شد روزی که نتیجه آزمایش رو گرفتم عصر با بابایی دو تایی رفتیم امامزاده صالح . مامان شهین چیزهایی فهمیده بود و بالاخره طاقت نیاورد و پرسید که چه خبر و مشکوکی و منم که دیدم داره نگران میشه موضوع اومدنت را تلفنی  بهش گفتم (دلم می خواست حضوری می گفتم )واقعا غافلگیر شد و با اینکه شب دیر وقت بود می دونستم که خوابش پریده و حسابی ذوق زده شده بود . روز بعد شیرینی خریدیم و رفتیم خونه مامان اشرف همه بودن و پرسی...
23 مهر 1391

دوران بارداری

  در کل دوران بارداری سخت و طاقت فرسایی رو  سپری کردم در سه ماه اول گذشته از اون ویار و حالت تهوع های صبحگاهی  افت فشار وحشتناکی داشتم و گاهی کارم به سرم و بیمارستان کشیده میشد  بهترین خاطره ای که از این دوران دارم سونوی غربالگری بود که تو هفته سیزدهم انجام دادم باورش کمی سخت بود که جنین  شش سانتی من یک موجود کاملی شده که انگشتاشو باز و بسته می کنه و دستش رو تکون میده لحظات با شکوهی بود وقتی که صدای ضربان قلبت رو شنیدم و اون صورت و دستان قشنگت رو دیدم من و بابایی هر دومون چشمهامون پرازاشک شد خیلی زیبا بود سه ماه دوم وضعیت بهتری داشتم هم انرژی بیشتری داشتم و اون ویارهای صبحگاهی و افت فشارها تعدیل شده بودن  تو...
23 مهر 1391

اطلاع از بارداری

یک روز صبح با حالت تهوع از رخت خواب بلند می شی و اولین چیزی که به ذهنت میرسه مسمومیت غذاییه ولی وقتی این اتفاق چند روز پشت سرهم تکرار میشه به یک چیز دیگه مشکوک میشی بلند میشی میری تقویمو می بینی و می فهمی ممکنه مادر شده باشی میری داروحانه و یک baby chek می خری و میای خونه و تست رو انجام میدی و می فهمی حدست درست بوده و تو داری مادر می شی در اون لحظه با اینکه چندین ماهه منتظر چنین لحظه ای هستی ولی باز هم شوکه می شی و به خودت می گی کاش دو تا تست خریده بودم نکنه این اشتباه  شده باشه آخه باورت نمی شه دقیقا تو ماهی که اصلا انتظارش رو نداشتی مادر شده باشی و به خودت میگی خدای مهربون جواب روزه داری هایت رو داده و خدا را هزار مرتبه شکر می کنی و...
23 مهر 1391

خرید سیسمونی

از آنجایی که دکتر دستور استراحت داده بود و نمی تونستم راه برم زیاد به بازار برای خرید نرفتیم یک روز از صبح من و بابایی و مامان شهین  برای سفارش تخت و کمد به یافت آباد رفتیم که من از هیچ مدلی خوشم نیامد من دوست داشتم خودم رنگ و مدل تخت و کمدت را انتخاب کنم ولی همه می گفتن ما همین طرحی رو که اینجا میبینید می زنیم و نمیشه انتخاب کرد بالاخره به میدان حسن آباد رفتیم و من مدل و رنگ تخت و کمدت را انتخاب کردم و آقای فروشنده بهم اطمینان داد که طبق سفارش من کار را انجام می دهند ، یک روز هم برای کالسکه و کریر و روروک رفتیم یک مغازه من همه را از آنجا انتخاب کردم و باقی وسایل رو یک روز من پیش بابا داود موندم و بابا به همراه مامان شهین رفتن بازار کرج...
23 مهر 1391

زایمان

شبی که قرار بود فرداش برم بیمارستان آرامش خاصی داشتم خیلی خوشحال بودم که این دوران سخت تموم شده و و از فردا شب تو در کنارمی و دیگه نگران زود به دنیا آمدنت نیستم خیلی زود خوابم برد صبح ساعت 8 به زور از خواب بیدار شدم به توصیه دکتر یک لیوان آب قند خوردم و با بابایی و مامان شهین راهی بیمارستان شدیم ساعت 9 وارد بلوک زایمان شدم و بهم گفته شد دکتر ساعت 10 میاد رفتم به یه اتاق آنجا یه بهیار و یه پرستار در کنارم بودن و با مهربانی کمکم می کردن  ضربان قلب جنین رو گوش دادن و لباس اتاق عمل یا همون گان رو دادن که بپوشم و گفتن منتطر باش تو این فاصله مامان اشرف و زن عمو فایزه هم اومدن و منم واسه خودم تو بلوک زایمان قدم می زدم قدم زدن برای منی که حداقل...
23 مهر 1391

سیسمونی آرشیدا خانم

لیست اقلام سیسمونی پوشاک یک ست لباس نوزادی که شامل همه موارد بلوز آستین کوتاه ،  آستین بلند  ،رکابی ، بادی، مانتویی ،شلوار ، شلوار جوراب دار،کلاه ،دستکش ،جوراب ، ناف بند ،روسری سه گوش  از هر کدام سایز صفر و یک  گرفتم که بعضی تکه ها اصلا استفاده نکردم مثل ناف بند و دستکش و شلوار جوراب دار سرهمی چند دست تنها اشکال سرهمی اینه که خیلی زود برای بچه کوچک میشود بلوز و شلوار تو خانه ای  خیلی کاربرد داره که مارک آشور و مهتا بی بی گرفتم که هر دو خوب بودن لباس گرم جوراب  چند جفت کفش هنوز برام کاربرد نداشته لوازم بهداشتی مارک فیروز گرفتم که شامل شامپو بچه شامپو بدن لوسیون برای تمیز کردن بچه صابون ح...
15 مهر 1391