آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

دخترم آرشید بانو

عروسی عمو مازیار و متین جون

1392/9/2 0:24
600 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه 14 تیر جشن حنا بندان و دو روز بعد 16 تیر ماه عروسی عمو مازیار و متین جون بود . جشن های خیلی خوبی بودن و خیلی خوش گذشت .

شب حنا بندان که دختر گلم همش بغل عمو و بابا بزرگ و فامیل بود و در حال رقص و کلی بهش خوش گذشت ،آخر شب که کف دستامونو حنا زدیم خیلی کنجکاو بود ببینه که این چیه کف دستمون میزنیم و منم کمی حنا گذاشتم کف دستش قیافه اش دیدنی بود براش هم جالب بود هم بدش اومده بود و منم با دستمال پاکش کردم .

روز عروسی دخملم موند پیش مامان شهین و ما زودتر برای مراسم عقد رفتیم ونزدیک غروب بود که با مامان شهین و بابا داود اومد جشن خدا رو شکر عروسی خوبی بود و دخمل من همش وسط بود و دست می زد و دوست داشت برقصه ،اخر شب اونقدر خسته بود زیر اون همه رقص نور و سر و صدا گرفت خوابید من همینجور مونده بودم چه جوری توی این همه شلوغی گرفته خوابیده ولی قشنگ نیم ساعت خوابید و بعد با انرژی وخوش اخلاق بیدار شد و کلی بازی کرد .

دو روز بعد عمو مازیار و متین جون برای ماه عسل رفتن گرگان .

چهارشنبه صبح زنگ زدیم حال عروس و داماد رو بپرسیم که اصرار ما حوصله مون سر رفته پا شید بیایید گرگان پیش ما .

بابا کامیار راقب بود و می گفت بریم من هم اولش گفتم باشه بریم ولی کمی که فکر کردم گفتم زشته اونا دو تایی رفتن مسافرت ما بریم که چه و گفتم نه دفعه بعد ایشالله ، کمی بعد دوباره عمو و متین جون زنگ زدن و اصرار فراوون که بیایید و ما حوصله مون سر رفته و ما هم رفتیم گرگان .

شب اخر وقت رسیدیم و فردا صبح رفبنم یندر ترکمن و آشوراده ناهار خوردیم شب هم رفتیم خونه مادر و کلی خوش گذشت و فرداش هم برگشتیم این بود سفر یک روزه ما به گرگان طبق معمول آرشیدا دختر خوب و خانوم بود اذیت نکرد البته برگشتنی از جاده هراز اومدیم و خیلی گرم بود و کمی اذیت شدیم ولی در کل سفر خوبی بود .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آرشیدا قند عسل
15 آبان 92 13:34
سلام آرشیدا خانوم گل همیشه به جشن و شادی و گل لبخند همیشه زینت بخش لبهای نازت باشه عزیزم