آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

دخترم آرشید بانو

عروسی عمو مازیار و متین جون

پنج شنبه 14 تیر جشن حنا بندان و دو روز بعد 16 تیر ماه عروسی عمو مازیار و متین جون بود . جشن های خیلی خوبی بودن و خیلی خوش گذشت . شب حنا بندان که دختر گلم همش بغل عمو و بابا بزرگ و فامیل بود و در حال رقص و کلی بهش خوش گذشت ،آخر شب که کف دستامونو حنا زدیم خیلی کنجکاو بود ببینه که این چیه کف دستمون میزنیم و منم کمی حنا گذاشتم کف دستش قیافه اش دیدنی بود براش هم جالب بود هم بدش اومده بود و منم با دستمال پاکش کردم . روز عروسی دخملم موند پیش مامان شهین و ما زودتر برای مراسم عقد رفتیم ونزدیک غروب بود که با مامان شهین و بابا داود اومد جشن خدا رو شکر عروسی خوبی بود و دخمل من همش وسط بود و دست می زد و دوست داشت برقصه ،اخر شب اونقدر خسته بود زیر اون...
2 آذر 1392

سفر به گرگان

دختر نازم دیگه برا خودت خانومی شدی این چند ماه کمی سرم شلوغ بود  کمی هم تنبلی کردم و مطلب نذاشتم همینجا بهت قول میدم بعد از این مطالب وب رو تند تند بنویسم از خاطرات این چند ماهه بگم که تعطیلات 14 و 15 خرداد با خاله پری سیما و خاله شیرین اینا رفتیم گرگان ، با اینکه مدت سفر کوتاه بود ولی کیفیت خوبی داشت و جاهای دیدنی زیادی رفتیم شما هم بسیار بسیار دختر خوب و خانومی بودی و اصلا اذیت نکردی ، از جاهایی که تو این سفر رفتیم می تونم به ناهار خوران، النگ دره ، شهر گنبد کاووس و بازدید ازمیل گنبد اشاره کنم که لباس ترکمنی پوشیدیم و کلی عکس گرفتیم ،بندر ترکمن بعد از گشت زدن تو بازار ساحلی سوار قایق شدیم و به آشورا ده رفتیم و ناهار ماهی خوردیم ،...
15 آبان 1392

عکس های آتلیه

توی اردیبهشت رفتیم همون آتلیه ای که وقتی سه ماهت بود برده بودمت اولش خیلی بچه خوبی بودی و حسابی خوشت اومد و همکاری کردی ولی بعد از چند تا عکس به شدت بد اخلاق شدی و همش گریه کردی و بهانه گرفتی خیلی حرص خوردم ولی چاره ای نبود دو ساعتی که تو آتلیه بودیم به آروم کردن تو گذشت و چند تایی عکس گرفتیم .                   ...
14 مرداد 1392

واکسن یکسالگی

دختر نازم نزدیک دو ماهه که سرمون کمی شلوغه و من فرصت نکردم برات مطلب بزارم بزار برات تعریف کنم تو این دو ماهه چه کارا کردیم البته عروسی عمو مازیار بود و ما سرگرم آماده شدن واسه عروسی پنج شنبه که تولدت بود و قرار شد بابایی روز یکشنبه هفته بعدش یعنی هشتم اردیبهشت رو مرخصی بگیره و با هم بریم مرکز بهداشت واکسن یک سالگیت رو بزنیم . شنبه صبح از خواب پا شدیم و رفتم کارت واکسنت رو بزارم دم دست که دیدم روش نوشته روزهای زوج برای واکسن مراجعه شود ،منم تصمیم خودمو گرفتم و تو رو سوار کالسکه کردم و با هم رفتیم مرکز بهداشت . واکسن دو ماهگیت رو همراه مامان شهین با کالسکه سه تایی رفتیم و زدیم . واکسن چهار ماگیت رو با بابا کامیار رفتیم . واکسن شش ما...
14 مرداد 1392

تولد یکسالگی با تم پروانه های رنگین

امسال تولدت افتاده بود روز چهار شنبه و منم تصمیم گرفتم فردای روز تولدت یعنی پنج شنبه پنجم اردیبهشت ماه برات تولد بگیرم . برات تم پروانه های رنگین رو انتخاب کردم و از شب یلدا به بعد نرم نرمک مشغول کار شدم اول یه شابلون پروانه گرفتم و کلی پروانه های رنگی درست کردم به مرور که کار می کردم ایده هم خودش می اومد . اطرافیانم خیلی شاکی بودن و می گفتن تو همه فکرت شده تولد آرشیدا ولی برای من هم شیرین بود هم دوست داشتنی . یه مهمونی کوچیک گرفتم با حضور دوستان و فامیل ، گل دخترم خیلی دختر خوبی بود و همش قر میداد و می رقصید . ولی متاسفانه موقع بریدن کیک وقت خوابش بود و خیلی بد اخلاق شد تو همه عکساش داره گریه می کنه روزی بود برای خودش با کلی خاطره منم...
22 خرداد 1392

مادرانه

عزیز دلم یک سال گذشت سالی سخت و شیرین یه جا تو متن کارتهای دعوت برای تولد خوندم ، یک  سال پر از خنده و شادی گذشت ، یک سال پر از نگرانی های مادرانه و پدرانه گذشت برای ما باورش سخت است ، اما پرنسس ما یکساله شد . خیلی به دلم نشست آره راست می گه توی این یکسال من خیلی دلشوره و استرس سلامتی ات رو داشتم یادم میاد روزای اول ، وقتی خواب بودی هر ده دقیقه یکبار می اومدم بالاسرت و نگاهت می کردم . شب ها اصلا خواب نداشتم هر نیم ساعت یکبار بیدار می شدم و بهت رسیدگی می کردم . وقتی تونستی بشینی فقط مواطب بودم که زمین نخوری و همیشه پشتت بالشت باشه . وقتی چهار دست و پا رفتی همیشه مثل یه سایه پشت سرت بودم و دنبالت می کردم وقتی ازت غفلت می کردم ...
23 ارديبهشت 1392