دادن خبر بارداری مامان به دیگران
قبل از بارداری یک روز که به امامزاده صالح رفته بودیم از ته دل برای داشتن یک فرزند سالم دعا کردم و رو کردم به ضریح و گفتم آقا من قول میدم وقتی فهمیدم باردارم قبل از اینکه به کسی بگم مستقیم اول اینجا بیام ،خدا را شکر همینطور هم شد روزی که نتیجه آزمایش رو گرفتم عصر با بابایی دو تایی رفتیم امامزاده صالح .
مامان شهین چیزهایی فهمیده بود و بالاخره طاقت نیاورد و پرسید که چه خبر و مشکوکی و منم که دیدم داره نگران میشه موضوع اومدنت را تلفنی بهش گفتم (دلم می خواست حضوری می گفتم )واقعا غافلگیر شد و با اینکه شب دیر وقت بود می دونستم که خوابش پریده و حسابی ذوق زده شده بود .
روز بعد شیرینی خریدیم و رفتیم خونه مامان اشرف همه بودن و پرسیدن شیرینی برای چیه و ما خندیدیم و گفتیم حالا بخورید تا بگیم خلاصه من رفتم آشپزخانه که بابا کامیار هم پشتم اومد و صدا زد همه بیایید کارتون دارم عمه کاملیا و عمو نیکیار هم اومدن (عمو مازیار تازه رفته بود قبرس و ایران نبود ) یکدفعه بابا کامیار برگشت گفت یک خبر مهم آناهیتا حامله است یک دفعه همه از خوشحالی جیغ کشیدن و مامان اشرف کلی بغلم کرد و از خوشحالی گریه کرد و بابا کریم هم منو بوسید و تبریک گفت و واکنش جالبی داشتن .
دیگه کم کم همه فامیل متوجه شدند و تلفن می زدند و تبریک می گفتن