اطلاع از بارداری

یک روز صبح با حالت تهوع از رخت خواب بلند می شی و اولین چیزی که به ذهنت میرسه مسمومیت غذاییه ولی وقتی این اتفاق چند روز پشت سرهم تکرار میشه به یک چیز دیگه مشکوک میشی بلند میشی میری تقویمو می بینی و می فهمی ممکنه مادر شده باشی میری داروحانه و یک baby chek می خری و میای خونه و تست رو انجام میدی و می فهمی حدست درست بوده و تو داری مادر می شی

در اون لحظه با اینکه چندین ماهه منتظر چنین لحظه ای هستی ولی باز هم شوکه می شی و به خودت می گی کاش دو تا تست خریده بودم نکنه این اشتباه  شده باشه آخه باورت نمی شه دقیقا تو ماهی که اصلا انتظارش رو نداشتی مادر شده باشی و به خودت میگی خدای مهربون جواب روزه داری هایت رو داده و خدا را هزار مرتبه شکر می کنی و با تمام وجودت از خدا می خواهی که جواب تست درست باشه و آزمایش خون هم اون رو تایید بکنه

آنقدر هیجان زده ای که بلند میشی و بدون اینکه چیزی بخوری میری آزمابشگاه اونجا بهت می گن جواب تست سه  روز دیگه حاضر میشه! وای نه خدایا سه روز انتظار خیلی سخته بی خیال اون آزمایشگاه میشی و میری یک جای دیگه خوشبختانه این آزمایشگاه جواب رو بعد از ظهر میده خوشحال میشی و خون میدی

تا بعد از ظهر اصلا زمان نمی گذره با اینکه می دونی حالا که داری مادر میشی باید استراحت کنی ولی دل تو دلت نیست مدام راه میری و قدم میزنی تا اینکه صدای شکمت بلند میشه یادت می افته از دیشب تا الان که سر ظهره هیچی نخوردی یه لیوان شیر می خوری و میری آزمایشگاه بهت گفته بودن ساعت سه جواب حاضره ولی تو از ساعت دو اونجایی و آنقدر قدم می زنی که ساعت سه میشه و جواب حاضره موقع باز کردن پاکت دستات به وضوح می لرزن و صدای تاپ تاپ قلبت تو گوشته دستتو میذاری روی  قلبت و چشمهایت رو می بندی و با خودت میگی خدایا تو رو به بزرگیت قسم جواب مثبت باشه بعد آروم در پاکت رو باز می کنی عدد تیتر 1760 هست و با اینکه علوم آزمایشگاهی خوندی و تفسیر آزمایشو بلدی ولی نمی تونی به سوادت اعتماد کنی و میری به خانم منشی می گی ببخشید این جواب یعنی بله  منشی یه نگاهی به عدد بتا می کنه و لبخند میزنه و می گه بله – بله  وای خدایا من دارم مادر میشم همینطور چشمهایم از پشت قطرات اشک  یک بار دیگه عدد بتا رو میبینه