آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

دخترم آرشید بانو

ماه دهم

ماه دهم آرشیدا جونم دست به مبل می گیره راه میره یه نکنه جالب اینکه دیگه دوست نداره بزارمش تو روروک از رووروک خودش میگیره بلند میشه وروروک رو هل میده و راه میوفته کار خطرناکی که منم یهو دلم میریزه که روروک زودتر از آرشیدا بره و با صورت بچم بخوره زمین که خدا رو شکر همیشه کنارت بودم و نگهت داشتم و با کمک هم راه رفتیم . این ماه سه تایی با هم رفتیم نمایشگاه برند مادر و کودک البته بیشتر معرفی اجناس بود و فروش نداشتن ، تا الان دخترم کلی نمایشگاه رفته اولیش نمایشگاه صنایع دستی (نمایشگاه بین المللی )تو دو ماهگی بود که عمه کاملیا هم همراهمون بود ، نمایشگاه فرش دست بافت (نمایشگاه بین المللی) ، نمایشگاه مواد غذایی ارگانیک {سالن حجاب)و باز نمایشگاه م...
16 ارديبهشت 1392

ماه نهم

مامانی دیگه حسابی شیطون شدی و چهار دست و پا میری ماشاالله در عرض یک هفته شروع کردی به چهار دست و پا رفتن .خیلی هم بامزه راه میری کف پای راستتو زمین میزاری و زانوی پای چپتو هم زمین میزاری و به این حالت خودتو رو زمین می کشی . عاشق دمپایی های من هستی هر جای خونه که باشن بدو میری به سمتشونو اولین کاری که می کنی میزاری تو دهنت منم داد می کشم آرشیدا کثیفه ، به من نگاه می کنی و یه غری میزنی که با من کاری نداشته باشید و دوباره میری سروقت کار خودت . میام دمپایی ها رو ازت میگیرم و میندازم اونور شروع می کنی به گریه و می دویی دنبالشون ماجرایی داریم ما . تو روندن رو روک هم حسابی ماهر شدی ،دیروز 21 دی ماه شما تو اتاقت تو روروک بودی منم روی میز حال ط...
26 فروردين 1392

شب یلدا

امسال شب یلدا پنجشنبه بود و من برای دختر گلم یه مهمونی کوچیک گرقتم  مامان شهین و بابا داود مامان اشرف و با با کریم  عمه کاملیا و عمو نیکیار ،مامانی و عمو فرهود ،عمو مسعود و شیرین جون ،عمه نسرین و داریوش هم به جشن ما دعوت بودند . برات لباس هندوانه ای خریده بودم و ریسه مدل هندوانه درست و دیوار خونه رو تزیین کرده بودم .می خواستم برات جشن دندونی هم جدا بگیرم ،ولی دیگه شرایط جور نشد و مامان شهین لطف کرد برامون آش دندونی درست کرد . همه مهمونا خیلی خوششون اومد و تعریف کردن در واقع دو تا جشن رو یکی کردم . شب خوبی بود شما هم فوق العاده دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی، بعد از شام با همه مهمونا اسم و فامیل بازی کردیم، به همه خوش گذشت و...
18 فروردين 1392

ماه هشتم

دخمل مامان دیگه حسابی شیطون شده و همش ورجه وورجه می کنه یه جا بند نمیشه  یاد گرفته با رو روک به همه جا سر بزنه و هر چی رو میزه بر داره . ولی اصلا سینه خیز رفتن رو دوست نداره وقتی رو شکم می افتیه داد و بیداد می کنه که بیایین منو نجات بدین  وقتی چند روز پیش رفته بودیم خونه خاله شیرین گذاشتمت زمین که بشینی برای ثانیه ای به حالت چهار دست و پا ایستادی و بعد پخش زمین شدی و کمک خواستی ولی همون یک دقیقه هم من کلی ذوق کردم ولی دوست ندارم اذیتت کنم هر موقع خودت دوست داشتی چهار دست و پا برو دوست هم نداشتی نرو  ولی خیلی دوست داری که دستاتو بگیرم و با هم قدم بزنیم . وقتی میری بغل بابایی پاهاتو میگیری بالا و سرتو خم می کنی به سمت زمین...
18 فروردين 1392

ماه ششم

وقتی پنج ماه و بیست و سه روزت بود رفتیم دکتر و دکتر اجازه داد غذای کمکی رو شروع کنیم مامان اشرف ،عمه کاملیا ،مامان شهین و با با داود هم خونمون بودن برات فرنی درست کردیم و بهت دادیم کلی خوشت اومد و ما هم کلی فیلم ازت گرفتیم .   ...
18 فروردين 1392

مسافرت به تبریز

مامانی توی مهر ماه من و تو همراه با مامان شهین و عمو مسعود و شیرین جون رفتیم تبریز . مسافرت خیلی خوبی بود به من و تو که خیلی خوش گذشت هر روز مهمونی و گردش و تفریح ، خیلی برام لازم بود مدتها بود که اعصابم به شدت متشنج بود و این مسافرت خیلی کمکم کرد که آب و هوایی عوض کنم ، فقط چون بابا کامیار باهامون نیومده بود دلتنگی براش کمی منو اذیت کرد ولی به هر حال مسافرت خوبی بود .    ...
10 فروردين 1392

ماه پنجم

  این ماه که آرشیدا خانم چهار ماهش تموم شد و رفتیم واکسن زدیم خدا رو شکر زیاد اذیت نشد و خیلی کم تب کرد و زودی خوب شد . دخترم دیگه بزرگ شده عاشق اینه که بشینه و اصلا حالت خوابیده رو دوست نداره دکترش هم اجازه داد که بشینه الان زمانی که بیداره همش نشسته و داره بازی می کنه دیگه یاد گرفته که دستشو دراز کنه واسه اسباب بازیهاش و اونا رو بگیره . خودش پستونکش رو در میاره و خودش به دهنش می زاره و با پستونک کلی بازی می کنه . تا اواخر پنج ماهگیت به طور کامل یاد گرفتی که بشینی ولی من زیاد بهت اطمینان نمی کردم بالش بارداری خودمو می پیچوندم دورت و زیرت هم به ملافه پهن می کردم اسباب بازیهاتو می ریختم دورت و تو هم می نشستی و باهاشون بازی می کردی ...
10 فروردين 1392