آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره

دخترم آرشید بانو

عید نوروز

دختر نازم امسال به قدری مشغول درست کردن تزیینات تولدت بودم که فرصت نکردم برای سفره هفت سین کار خاصی انجام بدم و یه سفره جمع و جور و کوچولو درست کردم که سر سال تحویلی دور هم باشیم مامن اشرف و با با کریم اینا گرگان بودن و مامان شهین و بابا داود صبح روز سی اسفند یعنی همون روز عید رفتن شمال . من و بابایی اصرار داشتیم که لحظه سال تحویل خونه خودمون باشیم و کنار گل دخترمون . شب قبل که 4 شنبه سوری بود خونه بودیم و آخرین کارهای خونه تکونی رو به اتفاق بابایی انجام دادیم ، شب هم رفتیم بالا پشت بام و سه تایی اون فشفشه ای که بابایی خریده بود رو روشن کردیم به هر سه تامون خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم . هوا خیلی سرد بود و زود اومدیم خونه . صبح روز بع...
22 ارديبهشت 1392

ماه یازدهم

دختر نازم دیگه حسابی تو چهار دست و پا رفتن ماهر شده سرمو که بر می گردونم یه نقطه دیگه از خونه است . دیگه از مبل ها می گیری و واسه خودت از این ور به اون ور میری و وقتی 10 ماه و ده روزت بود 14 اسفند ماه اولین قدم رو به طرق من برداشتی وای اون لحظه به قدری ذوق کردم و خوشحال شدم که حد نداشت سریع به بابایی تلفن کردم و بهش گفتم اون هم به اندازه من خوشحال شد و ذوق کرد . دو قدم راه میری و میشینی خیلی خیلی محتاط هستی و تا احساس خطر می کنی سریع میشینی .                 ...
16 ارديبهشت 1392

ماه دهم

ماه دهم آرشیدا جونم دست به مبل می گیره راه میره یه نکنه جالب اینکه دیگه دوست نداره بزارمش تو روروک از رووروک خودش میگیره بلند میشه وروروک رو هل میده و راه میوفته کار خطرناکی که منم یهو دلم میریزه که روروک زودتر از آرشیدا بره و با صورت بچم بخوره زمین که خدا رو شکر همیشه کنارت بودم و نگهت داشتم و با کمک هم راه رفتیم . این ماه سه تایی با هم رفتیم نمایشگاه برند مادر و کودک البته بیشتر معرفی اجناس بود و فروش نداشتن ، تا الان دخترم کلی نمایشگاه رفته اولیش نمایشگاه صنایع دستی (نمایشگاه بین المللی )تو دو ماهگی بود که عمه کاملیا هم همراهمون بود ، نمایشگاه فرش دست بافت (نمایشگاه بین المللی) ، نمایشگاه مواد غذایی ارگانیک {سالن حجاب)و باز نمایشگاه م...
16 ارديبهشت 1392

ماه نهم

مامانی دیگه حسابی شیطون شدی و چهار دست و پا میری ماشاالله در عرض یک هفته شروع کردی به چهار دست و پا رفتن .خیلی هم بامزه راه میری کف پای راستتو زمین میزاری و زانوی پای چپتو هم زمین میزاری و به این حالت خودتو رو زمین می کشی . عاشق دمپایی های من هستی هر جای خونه که باشن بدو میری به سمتشونو اولین کاری که می کنی میزاری تو دهنت منم داد می کشم آرشیدا کثیفه ، به من نگاه می کنی و یه غری میزنی که با من کاری نداشته باشید و دوباره میری سروقت کار خودت . میام دمپایی ها رو ازت میگیرم و میندازم اونور شروع می کنی به گریه و می دویی دنبالشون ماجرایی داریم ما . تو روندن رو روک هم حسابی ماهر شدی ،دیروز 21 دی ماه شما تو اتاقت تو روروک بودی منم روی میز حال ط...
26 فروردين 1392

شب یلدا

امسال شب یلدا پنجشنبه بود و من برای دختر گلم یه مهمونی کوچیک گرقتم  مامان شهین و بابا داود مامان اشرف و با با کریم  عمه کاملیا و عمو نیکیار ،مامانی و عمو فرهود ،عمو مسعود و شیرین جون ،عمه نسرین و داریوش هم به جشن ما دعوت بودند . برات لباس هندوانه ای خریده بودم و ریسه مدل هندوانه درست و دیوار خونه رو تزیین کرده بودم .می خواستم برات جشن دندونی هم جدا بگیرم ،ولی دیگه شرایط جور نشد و مامان شهین لطف کرد برامون آش دندونی درست کرد . همه مهمونا خیلی خوششون اومد و تعریف کردن در واقع دو تا جشن رو یکی کردم . شب خوبی بود شما هم فوق العاده دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی، بعد از شام با همه مهمونا اسم و فامیل بازی کردیم، به همه خوش گذشت و...
18 فروردين 1392

ماه هشتم

دخمل مامان دیگه حسابی شیطون شده و همش ورجه وورجه می کنه یه جا بند نمیشه  یاد گرفته با رو روک به همه جا سر بزنه و هر چی رو میزه بر داره . ولی اصلا سینه خیز رفتن رو دوست نداره وقتی رو شکم می افتیه داد و بیداد می کنه که بیایین منو نجات بدین  وقتی چند روز پیش رفته بودیم خونه خاله شیرین گذاشتمت زمین که بشینی برای ثانیه ای به حالت چهار دست و پا ایستادی و بعد پخش زمین شدی و کمک خواستی ولی همون یک دقیقه هم من کلی ذوق کردم ولی دوست ندارم اذیتت کنم هر موقع خودت دوست داشتی چهار دست و پا برو دوست هم نداشتی نرو  ولی خیلی دوست داری که دستاتو بگیرم و با هم قدم بزنیم . وقتی میری بغل بابایی پاهاتو میگیری بالا و سرتو خم می کنی به سمت زمین...
18 فروردين 1392